نویسنده: یاس کبود شنبه 84/11/15 ساعت 8:11 عصر
هوالرفیق
نجوای تنهایی
سلام مولا جون،دلم گرفته و نمی دونم از کجا شروع کنم.آقا جون از بس که گناه کردم .سیاهی دلم نمی ذاره بهت نزدیک بشم .خسته شدم .چی بگم که بد کردم .چی بگم که از هر کسی شرم کردم و آبروداری ،اما با کمال بی شرمی ناظر بودنت را، به دست فراموشی سپردم ،نمی دونم چه حالی پیدا کردید وقتی منو غرق گناه و غافل رو نظاره می کردید .مولا جون شرمندم ،هیچی ندارم جزء بار گناه و دلی شکسته که بر درت به گدایی نشسته فریاد میزند :
ابا صالح کجایی من اومدم گدایی
آقاجون نمی تونم باور کنم که ردم کنید و نا امید
مولاجان
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
مهدی فاطمه تو را به این عزای حسینی قسم می دم که رهام نکنید .به خدا در موندم تنها افتخارم اینه که گدای در این خونم آقا جون الهی فدات بشم میشه با اون نگاهت دگرگونم کنی و از این سر گردونی نجاتم بدی .
امان از لحظه غفلت که تو شاهدم هستی
اباصالح ،التماس دعا ،هر کجا هستی، یاد ما هم باش .
پروردگارا ما را به راه راست هدایت فرما .
التماس دعا انشاالله فرج مولا