نویسنده: یاس کبود پنج شنبه 84/10/8 ساعت 9:38 عصر
هوالرفیق
وقتی تنهای تنها می شوی،وقتی که دوستانت ،آنها که نیازمند یاریشان هستی ،درست در حساسترین نقطه رهایت می کنند.وقتی دردست همانها که پشتوانه محسوبشان می کردی ،خنجر می بینی ،وقتی که زیر سنگی که به استواریش سوگند می خوردی و تکیه گاهش می شمردی ،مار خفته می بینی که در تکان حادثه از خواب جهیده است .وقتی که درامواج امتحان، خاشاک باقی نمی ماندو هیچ دستی خالصانه به دوستی گشاده نمی گردد،یک ملجأ و پناهگاه می ماندکه هیچ حادثه ای نمی تواند او را از تو بگیرد .او حتی در مقابل بدیهای تو خوبی می آوردو برروی زشتی های تو پرده اغماض می افکند.اگر بدانی که محبت و اشتیاق او به تو چقدر است .بند بند تنت از هم می گسلد.حتماً دانسته ای او کیست .پس چرا در انتها به او برسی؟از او آغاز کن.پیش و بیش از همه خدا را دوست تر و صمیمی تر دار . وتو که چنین دوست و رفاقتی می طلبی خود پیش از دیگران به خلق و خوی الهی متخلق شو .
الهــــــــــــی،اگـــــــــر ستــــــــارالعیــــــــوب نبـودی،ما از رســــــــــوایـی چه می کردیــــــــــــــــم؟
التماس دعا ،انشاالله فرج مولا